چشم در چشم مرگ
هیچ کس نمی تواند دیدن فردا را تضمین کند . هیچ کس از فردا خبر ندارد . هیچ کس نمی داند چه اتفاقی می افتد . با این همه ما در باره ی فردا حرف می زنیم ، تصمیم می گیریم و برنامه ریزی می کنیم و غافل هستیم که شاید هرگز به آنچه فکر می کنیم ؛ نرسیم .
انسان موجود فراموشکاری است .
گاهی یادش می رود که مهلتی برای ماندن نیست و هر آن ممکن است اراده ی خداوند به رفتنش باشد .
یادش می رود نفسی ممکن است بالا نیاید و شبی برای همیشه بخوابیم و بیدار نشویم .
یادش می رود و با هزار ادعا در باره ی آینده حرف می زند و اگر اراده ی خدا برای انجامش نباشد ؛ همه باد هواست .
وقتی حتی نمی توانیم لحظه ای را بی گفتن " ان شاالله " مدیریت کنیم .
مرگ هم نفس زندگی است . همسایه ی حیات است و گاهی سرزده به دیدنمان می آید ؛ بی آن که ساک سفر را بسته باشیم . بی آن که حتی آماده باشیم .
بی آن که دل هایی که شکسته ایم را بدست بیاوریم . قلب هایی که بی دلیل رنجانده ایم . پشت سر دیگران غیبت کرده و فرصت حلالیت خواهی نیست . فراموش می کنیم " هر صاحب حیاتی و هرچه نفس می کشد ؛ باید مرگ را بچشد . باید برود .

کاش همین امشب ، خودمان را مرور کنیم و فرض را بر این بگذاریم که مهلتی نیست و فرصت ها از دست رفته اند .
فرض کنیم فقط چند ساعت ، چند روز و حتی چند لحظه وقت داریم ، راستی چه می کنیم ؟
به خاطر بسپاریم که زندگی کوتاه است و هرلحظه ممکن است فرشته ی مرگ را ملاقات کنیم که بلیط سفر ما دست اوست و باید برویم .
به قبرستان ها زیاد سر بزنیم و اهل قبور و سن و سال و کارهایشان را مرور کنیم .
خوب است مجالی در باره ی مرگ حرف بزنیم و عادی مثل زندگی تحلیلش کنیم .
وصیت کنیم و بنویسیم ؛ هیچ معلوم نیست لحظه ی اجل کی فرا می رسد .
رخت سفر را آماده کنیم ؛ شاید یک لحظه چشم در چشم عزراییل شویم و مجبور باشیم همراهش برویم . آماده باش ، شاید نفر بعدی خودت باشی !
به قلم: کتایون محمودی
مهر ۱۴۰۰
انسان موجود فراموشکاری است .
گاهی یادش می رود که مهلتی برای ماندن نیست و هر آن ممکن است اراده ی خداوند به رفتنش باشد .
یادش می رود نفسی ممکن است بالا نیاید و شبی برای همیشه بخوابیم و بیدار نشویم .
یادش می رود و با هزار ادعا در باره ی آینده حرف می زند و اگر اراده ی خدا برای انجامش نباشد ؛ همه باد هواست .
وقتی حتی نمی توانیم لحظه ای را بی گفتن " ان شاالله " مدیریت کنیم .
مرگ هم نفس زندگی است . همسایه ی حیات است و گاهی سرزده به دیدنمان می آید ؛ بی آن که ساک سفر را بسته باشیم . بی آن که حتی آماده باشیم .
بی آن که دل هایی که شکسته ایم را بدست بیاوریم . قلب هایی که بی دلیل رنجانده ایم . پشت سر دیگران غیبت کرده و فرصت حلالیت خواهی نیست . فراموش می کنیم " هر صاحب حیاتی و هرچه نفس می کشد ؛ باید مرگ را بچشد . باید برود .

کاش همین امشب ، خودمان را مرور کنیم و فرض را بر این بگذاریم که مهلتی نیست و فرصت ها از دست رفته اند .
فرض کنیم فقط چند ساعت ، چند روز و حتی چند لحظه وقت داریم ، راستی چه می کنیم ؟
به خاطر بسپاریم که زندگی کوتاه است و هرلحظه ممکن است فرشته ی مرگ را ملاقات کنیم که بلیط سفر ما دست اوست و باید برویم .
به قبرستان ها زیاد سر بزنیم و اهل قبور و سن و سال و کارهایشان را مرور کنیم .
خوب است مجالی در باره ی مرگ حرف بزنیم و عادی مثل زندگی تحلیلش کنیم .
وصیت کنیم و بنویسیم ؛ هیچ معلوم نیست لحظه ی اجل کی فرا می رسد .
رخت سفر را آماده کنیم ؛ شاید یک لحظه چشم در چشم عزراییل شویم و مجبور باشیم همراهش برویم . آماده باش ، شاید نفر بعدی خودت باشی !
به قلم: کتایون محمودی
مهر ۱۴۰۰